این جمعه
و آن جمعه بهانه است
لایق که باشم سه شنبه ها هم می آیی
هنوزم منتظرم
که لایق شوم
- ۳ نظر
- ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۲
این جمعه
و آن جمعه بهانه است
لایق که باشم سه شنبه ها هم می آیی
هنوزم منتظرم
که لایق شوم
قسم به نام پدر
هرچی سنم بیشتر میشه احساس میکنم بیشتر پدرم رو میشناسم هر چی بزرگتر میشم میفهمم که پدر بودن چقدر سخته شاید بارها و بارها بشکنی و دم نزنی شاید بارها و بارها خم بشی ولی صاف بایستی چون ستون خانواده تویی تو اگه خم بشی تمام خانواده خم میشه
از نظر من پدر من قویترین ادم توی زندگیه منه کسی که تموم عمرشو گذاشت تا نون حلال به ما داد
قسم بنام پدر که هیچ کس اشکهاشو ندید
قسم بنام پدر که هیچ وقت درد کشیدنش رو کسی ندید
قسم بنام پدر بنام کسی تموم مشکلات زندگی رو تحمل کرد ولی هیچ وقت گلایه نکرد
قسم بنام پدر که هیچوقت نتوانست تموم احساسات را بروز دهد
قسم بنام پدر که بهشت زیر پای او نیست بهشت روی شانه های او بنا شده
چقدر خوبه ادم ارزوهایی داشته باشه که براش تلاش کنه اصن ادمی ارزو نداشته باشه هدف هم نداره یا بهتره بگم ارزو هم خودش همون هدف دیگه، ازاون موقعی که خود رو شناختم ارزوم این بود رویا هام تبدیل به واقعیت بشه ینی میشه منم ارزو داشته باشم.من به ارزو هام میگم هدف اصن اینجوری دست یافنی تر میشه حالا دیگه ارزوهامم میشه اهداف ،خب هدف های زندگی مراتب داره من یه زمانی دوست داشتم بزرگ شم به اندازه هیجده سالگی که حداقل بتونم بگم منم قانونی شدم که حتی میتونم پشت فرمون ماشین شینم یا اینکه تو هیجده سالگی بگم دیپلم گرفتم . دوران جوونی رو شروع کردم ارزوم بزرگ شدن ودرس خوندن بود بین هم سن وسالای خودم سری تو سری داشتن بود ارزو باید هدف باشه دست یافتنی درسته به خیلی از هدفهام نرسیدم شد ارزو های دست نیافتنی ولی هدف تغییر نکرد به سمت وسوی دیگه.
یه ارزوی همیشگی دارم ارزویی که تا پایان مرگ نمیتونم بگم من داشتمش یا نه، ارزوی همیشگیم داشتن ارامش بوده و هست خواهد بود .
چقدر دعاها کردیم و براورده نشد و گفتیم حکمت بود و تمام شدو چقدر حکمتها بود که سر راهمون قرار گرفت و گفتیم این به اون در که دعاممون براورده نشد همیشه ارزوها و دعاها و اهدافمون اونجوری که میخواستم رقم نخورد ولی در کل اون چیزی نشد که مارو کلا از زندگی که فکر میکردیم دور کنه .همیشه ارزویی که داشتم و تا حالا براورده شده سلامتیه، سلامتی ینی این که فکر کنی هم از نظر روح و روان و هم از نظر جسم سالمی همین که تا حالا این ارزو بر باد نرفته باید بگم نصف ارزو هام انجام شده ارزو های من اگه تو زندگی صد نشد نود شد هشتاد شد اصن پنجاه شد و جای دور از فکرمون نرفت جای شکر ش باقیه .
بیاییم ارزو هامون رو نزدیکترو دست یافتنی تر انتخاب کنیم و اهدافمون رو بزرگ بگیریم تا قدمهای بزرگتری برداریم برای هدفهای بزرگ
و در اخر آرزو میکنم "خدا" رو داشته باشم که ارزوهام با خودش فقط محقق میشه.
+شب ارزوها تو بلاگیها رو هم دنبال کنید.
اینم پستای دوستای خوبم با موضوع شب ارزو ها:
آخ که خوشبحالت سیب زمینی!
دوروبرت رو که نگاه میکنی پراز ادماییَند که اسیر عشق هم شدند و اسیر احساسات واهی یکدیگر که از یک دوستی ساده این همه عشق به هم قرض دادن.
دور و برت را که نگاه میکنی میبینی که پراز ادماییَندشکست عشقی خورده اندکه نتیجه همان احساسات واهی وعشق قرض دادنای روزهای خوش به اصطلاح عاشقی شان شدند.
نمیدانم می ارزد یا نه بهای دوروز عاشقی به این همه درماندگی و به اصطلاح دپرسی؟؟؟
نقل این حرفها نیست گاهی می ارزد عاشق کسی شد و یک عمر افسوس نداشتنش را خورد البته که این جمله عاشقان است و بست
وگرنه انها که عقل سالمی دارند و منطقی فکر میکنندمیگویند ادم باید زندگی کنداین نشد یکی دیگر.البته گروه عاقلان هم اهل دل نیستند اینطور است که گروه عاشقان را عاشقان تحسین میکنند و گروه عاقلان را عاقلان
چه بگویم که نای نمانده از بهر دلهای شکسته همین را بگویم دلهای شکسته میگویند که ما نفهمیدیم کی عاشق شدیم و کی عزلت نشین همانا گویند که ما بهم نمیخوردیم و بیخود عاشق هم شدیم ما غم فراق بهم نیامدنمان را خوردیم
اخه او که خوشگل است وبه اصطلاح باربی و پولدار چه به من بدگل دوزاری که عاشقش شوم و بعد هم بگویم هی سرنوشت ببین اخرش هم نشد
یا که او که افکار ایده ال گرایی دارد و من ساده از کنار هر چیز میگذرم دیگر نشد هی سرنوشت گفتن ندارد
یا او که به فکر تحصیلات عالیه و من به فکر دو دو تا چهارتای کاسبی که دیگر غم فراقش را خوردم ندارد .والا
اخ که خوشبحالت سیب زمینی که عاشق نمیشوی و برای خودت پَشندیی هستی
گاهی انقدر اسیر روزمرگی میشوم که دیگر یادم میرود عاشق باشم
گاهی انقدر اسیر یک و دو های زندگی میشم که دیگر یادت میرود عاشق باشم
گاهی انقدر دو دو تا چهارتا میکنم که یادت میرود عاشق باشم
من میخوام روزمرگیم عشق تو باشد
من میخوام یک و دو زندگیم توباشی
من میخوام دودو تا چهارتاهای زندگیم تو شوی
اخ که چقدر دلم عاشقی میخواد ان هم عشق رسیدن به تو
میخوام انقدر سربر سجاده ات بذارم که دیگه سر به مُهر تو بشه دلم
میدونی تو عصر یخبندان کیا زنده موندن؟
فقط خارپشتا!
اونا دو راه داشتن؛ یا دورهم جمع شن و از همدیگه گرما بگیرن
یا از هم دور بشند تا خارشون تو بدن هم نره.
فکرش هم نمیکردم تو هم تو زرد از اب دربیای
تو که از بچگی باهام بودی
تو که شریک گرسنگی و بی کسی هام بودی
وقتی برای اولین بار تن سپیدت رو دیدم فکر نمیکردم زیر اون تن سپید....
فکرش هم نمیکردم تو هم تو زرد از اب دربیای
.
.
.
.
.
.
.
با توام تخم مرغ جان دوست داشتنی
عشق ازآنچه در اطراف خود می بینی به شما نزدیکترست ،
مهم اینه ببنیش و باهاش تصادف کنی!
شاید عشق یه تکه ته دیگ سیب زمینی باشه
شاید هم دلبری با چشمهای روشن